ديانا ديانا ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

پرنسس ديانا

سومين ماهگردت مبارك پرنسسم

قربون چشمات برم عزيزدلم الهي هيچ وقت مريض نشي وقتي ميبينم سرفه ميكني و چشاي خوشكلت قي ميكنه و بي حالي وبا تمام اين احوال بازم خنده از لبات نميره ميخوام برات بميرم دعا ميكنم زودتر حالت خوبه خوب شه دعا ميكنم هيچ مادري بچشو مريض نبينه ....جيگر ماماني بالاخره ٣ماهت تموم شد ٣ماه از اومدنت مثل برق و باد گذشت و چه شيرينه اين روزاي با تو بودن الهي اين روزا تموم نشن الهي روز به روز بزرگ شدنتو شكفتنتو ببينمو از زندگي در كنار بابايي و تو و كل خانواده و عزيزانمون همه باهم لذت ببريم و هميشه شاد و خوشحال باشيم عزي زكم روزاي پاياني سال ٩٢ رو ميگذرونيم ديگه چيزي به اولين عيدت نمونده از الان ميگم عيدت مبارك گل هميشه بهارم ,شاپركم سومين ماهگردت مبارك ...
15 اسفند 1392

ورود به سه ماهگي پرنسسم

عشق دل ماماني روزها و شبها همچنان ميگذرن و تو بزرگتر و البته هرروز شيرينتر و دلبرتر ميشي خدارو شكر دل دردهات خيلي بهتر شده و گوش شيطون كر خوابت هم منظم تر شده خودت هم كه نگو دلبري ميكني و حسابي همه رو شيفته خودت كردي قربون اون اداهاتم جيگرم .دخملكم امروز ٧اسفند ماه سال ٩٢ با مامان طوبي و خاله فرشته و پانياجوني رفتيم خونه مامان بزرگ كه به قول خوش واسه خاله فري باي باي پارتي گرفته بود خيلي زحمت كشيده بود و با اون حالش تدارك ديده بود و بقيه خاله ها رو هم به خاطر ما دعوت كرده بود خيلي خوش گذشت ولي اصل ماجراي امروز اين بود كه مامان بزرگ بتول گوش شما رو سوراخ كرد خيلي سعي كردن منو بفرستن دنبال نخود سياه ولي من فهميده بودم چه نقشه اي واسه ش...
8 اسفند 1392

واكسن دو ماهگي پرنسسم

عزيز دلم دو ماهگيت مبارك ، روزها و شب ها سپري شد و دو ماه گذشت دو ماهه كه قدمهاي كوچولوتو به خونه دلمون گذاشتي و به زندگيمون روشني و معنا دادي دو ماهه كه ميفهمم زندگي با تو چقدر ميتونه لذت بخش و شادي آفرين باشه آرزو ميكنم خداي مهربون اين شادي و صفا يي كه به خونمون با وجود تو بخشيده صد چندان زيادش كنه كه اولينش براي من سلامتي تو و بابايي و همه عزيزانمونه آمين .ني ني دخمليم امروز ١٤ بهمنه و هوا فوق العاده سرده و سوز زيادي داره وروز واكسن زدن شما هم هست ساعت ٨صبح من و تو و بابايي راهي مركز بهداشت شديم اونجا كلي فرم پر كرديم و پرونده تشكيل داديم و قد و وزنتو اندازه گرفتيم قدت ٥٥و وزنت ٥كيلو بود خدا رو شكر همه چي نرمال بود پرنسسم ، واسه واكسن ...
8 اسفند 1392

تولد تك ستاره قلبم

روز تولد تو ستاره ها دميدند پرستوهاي عاشق به خونشون رسيدند روز تولد تو بخت من از راه رسيد ؛نيمه جوني،جون گرفت تشنه به دريا رسيد تكرار حرفاي مني مثل سرود زندگي عشقت شده براي من بود و نبود زندگي ....در سپيده دم عشق كسي متولد شد كه صدايش آرامتر از نسيم نگاهش زيباتر از خورشيد دلش پاكتر از آسمان و قلبش زلالتر از آب و آن تو بودي بهانه قشنگم براي زندگي ....قشنگترين صداي زندگي تپش قلب توست با شكوه ترين روز دنيا تولد توست پس براي من وبابایی بمان و بدان كه عاشقانه دوستت داریم           مسافر کوچولوی من و بابایی   ...
11 بهمن 1392

قدم

  میوه عشق مامانی و بابایی با گذاشتن قدمای کوچولوت به دنیای ما روشنی بیشتری هدیه کردی حالا که یک ماه از زندگی زیبات میگذره شروع به نوشتن میکنم تا خاطرات شیرین با هم بودنمون هیچگاه فراموشمون نشه و این دفتر خاطره هدیه من برای توست و با تمام عشق تقدیمت میکنم . دختر پاییزی من وقتی اونقدر بزرگ شدی که بتونی دفتر خاطراتمونو بخونی بدون چقدر برامون با ارزش و مهم بودی و هستی منو بابایی خیلی دوستت داریم پس سعی کن همیشه خوب و سربلند باشی و باعث افتخار منو بابایی     ...
11 بهمن 1392

تنظیم خواب

عشق دلم وای که چقدر دوستت دارم هر چی میگذره بیشتروبیشتر عاشقت میشم . پرنسسم خیلی خوشحالم بالاخره گوش شیطون کر خوابت تنظیم شد و منه خوشخواب بعد اون بی خوابیا و شب بیداریا سه شبه که میخوابم البته بجز تایم شیر دادن و تعویض پوشک که به همینم خیلی راضیم .خوشگل مامانی خیلی دخمل خوبی هستی و بغلو خیلی دوست داری ولی من نمیخوام بغلی بشی سعی میکنم زیاد بغلت نکم ولی طاغتم نمیگیره قربون اون چشاتم که وقتی بغلمی یا وقتی شیرت میدم جوری زل میزنی تو چشام که میخوام درسته قورتت بدم  وقتی هم میزارمت رو تخت یا هر جا که تابلو هست با دقت زیاد به عکسامون نگا...
11 بهمن 1392

چله پرنسسم مبارك مبارك مبارك

عزيز دل ماماني چقدر خوشحالم كه هستي واي كه چقدر زود روزا و لحظه هاي با تو بودن ميگذره چهل روز از اومدنت مثل برق و باد گذشت چهل روزه كه با تو فرشته كوچولو شبمو صبح ميكنم و واقعأ نمي تونم حالشو توصيف كنم با تمام شب بيداريا براي منه خوش خواب انگار تو بهشتم چون با وجود فرشته كوچولوي شيريني مثل تو نه فقط شب بيداريا بلكه تمام سختيا برام مثل عسل شيرينه و خستگيش به تنم نميشينه ،پرنسس ماماني امروز آب چله رو سرت ميريزم و آرزو ميكنم فرداهاي زيبا و آرامي پيش رو داشته باشي آرزو ميكنم هميشه سلامت و خوشحال در كنارمون باشي آرزو ميكنم هميشه وجودت پر از بركت و دوست داشتن و آرامش باشه آرزو ميكنم هميشه همه رو دوست داشته باشي به همه احترام بگذاري و ت...
11 بهمن 1392